سلام.
من موقتا.. میرم پرشین بلاگ... با اینکه کنده... ولی فعلا به خاطر کامنت داشتنش میرم...
برو بچز هم لطفا به لینک من دست نزنید... هر کی بخواد یه سر میاد اینجا و از اینجا میره..

پس اینجا رو بکیلیکین.

فرق آدما و پروانه ها


پروانه ها وقتی که توی کوه و بیابون عشق بازی میکنن کسی بهشون گیر نمیده.

ولی به آدما به خاطر یه بوسه یه نوازش یه لبخند .... به خاطر حرف زدن .... و به خاطر با هم بودن گیر میدن.

و اون وقتی که دارن  نهی از منکرت میکنن (!!!) ...  پروانه ها از کنارت رد میشن و بهت زبون درازی میکنن.


یک خبرنگار خارجی که از ایران بازدید میکرد، ناگهان به
 خیابانی رسید که مردم قابلمه به دست جلوی آن صف کشیده
 بودند! از یه نفر پرسید اینجا چه خبره؟ طرف جواب میده
 اینجا مسجد است و مردم برای غذا صف کشیدند! خارجیه گفت
 مگه تو مسجد نماز نمیخونند؟ طرف جواب میده؛ نه! اگر نماز
 جماعت میخوای برو به دانشگاه تهران! خارجیه میگه تو
 دانشگاه!؟ تکلیف درس و تحصیل دانشجویان چی میشه؟ اونا
 کجا میرن؟؟ ایرانیه گفت اگه منظورت استادها و روشنفکرها
 است، سری به زندان اوین بزن! اونجا دکترای زجر را دارند
 تموم میکنند! خارجیه دوباره میگه پس خلافکارها و قاتلها
 رو به کجا میبرند؟؟؟ ایرانیه میگه: زکی! پس کی ممکلت رو بگردونه!؟!؟

عشق حقیقى چیست؟



کلمه عشق از «عَشَقه» گرفته شده است. عشقه گیاهى است که در فارسى، پیچک نامیده مى‏شود. عشقه کنار ریشه درخت رشد مى‏کند و به دور تنه درخت مى‏پیچد؛ به طورى که تنه درخت را کاملاً مى‏پوشاند. عشقه، روز به روز رشد مى‏کند و در مقابل، درخت کم کم برگ‏هایش زرد و شاخه‏هایش پژمرده مى‏شود و در نهایت، خشک مى‏گردد

عشق حقیقى نیز با جسم انسان چنان مى‏کند که عشقه با درخت. وقتى انسانى به عشق مبتلا شد، پیچک عشق در وجود او رشد مى‏کند. هر چه عشق افزایش مى‏یابد، از تناورى درختِ جسم کاسته مى‏شود و در عوض، بر شکوفایى و طراوت روح انسانى افزوده مى‏شود

[عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست‏              تا کرد مرا تُهى و پُر ساخت ز دوست‏

اجزاى وجود من همه دوست گرفت‏              نامیست ز من بر من و باقى همه اوست‏]1

عشقِ حیوانى شهوت است؛ نه عشق، به تعبیر نظامى

عشق آئینه بلند نور است‏               شهوت ز حساب عشق دور است

گاهى انسان نسبت به انسانى دیگر یا مالى یا چیز دیگرى محبت بسیار پیدا مى‏کند و چهره‏اش زرد مى‏گردد و به اصطلاح، عاشق او مى‏شود. چنین حالتى شهود (عشق مجازى) است؛ نه عشق حقیقى

نظامى مى‏گوید: لیلى مریض شد و در دوران بیمارى که طراوت خود را از دست داد، مادرش براى شنیدن وصیت‏هاى پایانى او، بر بالینش حاضر شد. لیلى به مادرش گفت: پیام مرا به مجنون برسان و بگو اگر خواستى عاشق شوى، عاشق مثل من مباش که با یک تب تمام طراوت خود را از دست مى‏دهد. عاشق کسى و چیزى باش که نه مریض شود و نه از بین برود، که او خداست. اگر کسى خدا را شناخت و عاشق او شد، به د یگرى عشق نمى‏ورزد.

در ادبیات عرفانى، معشوق حقیقى را «دل‏آرام» گویند؛ یعنى موجودى که وقتى دل به او رسید، بیارمد و آرام بگیرد. اگر انسان به کسى علاقه پیدا کرد و بعد از وصول به او، آرامش نیافت معلوم مى‏شود عشقش به او حقیقى نبوده است و این همان معناى قرآنى آیه شریفه (اَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوُب) است، که در ادبیات عرفانى وارد گردیده است.

اگر ما شخصى یا چیزى را پیدا کردیم که بعد از وصول به او، نیارمیدیم و نداى (هَلْ مِنْ مَزید) سر دادیم، معلوم مى‏شود آنچه دنبالش بوده‏ایم، رهزن است؛ نه معشوق حقیقى

معشوق حقیقى، ذات اقدس اله است، که انسان با لقاى او به آرامش کامل مى‏رسد