این شبای بی ستاره.

 

شبایی که تمام کوچه پس کوچه ها ... خیابونا و اتوبانای این کلان شهر زیر پاته.....

از شهرک امام خمینی ته اتوبان بابایی .... تا قلعه حسن خان .. کیلومتر ۱۷ جاده مخصوص....

 

یادم باشد.....


خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد تنها دل من دل نیست
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب
دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم
و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم
و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست... یادم باشد
باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن
به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس
فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم
یادم باشد زنده ام...

شعر تکراری

 

آدمک آخردنیاست بخند
                 آدمک مرگ همینجاست بخند
دست خطی که تورا عاشق کرد
                 شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
                 کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
                 بخدا مثل تو تنهاست بخند

یک - دو - سه

 

توی خودم بودم و به متن صحبتای مصاحبه ای که به خاطرش کت و شلوار پوشیده بودم فکر میکردم که یهو صدام کرد
                آقا... آقا...ببخشید....

حدود ۳۵ سالش بود .... با ریش مشکی و لباس نامرتب....

معمولا تو این جور موارد بعد از چند تا تجربه ای که داشتم ... یا نشنیده میگیرم و یا یه پول کمی میدم....
گفت یه کمکی میکنی؟؟
این بار هم یه دویست تومانی که توی جیبم بود بهش دادم.
و چون هواسم نبود باهاش وارد گفتگو شدم...

با لحجه مشهدی گفت میخوام برگردم مشهد.... اومدم تهران همه پولم رو دادم دارو خریدم...( یه نایلون که توش چند تا قرص و شربت بود بهم نشون داد)
 حالا اینجا گیر افتادم .... میشه برام از آژانس یه بلیط مشهد بخری..... بعد هم گفت اگه باور نمیکنی زنگ بزنم مشهد با زن و بچه ام صحبت کنی....تورو خدا من رو راهی کن برم... کمکم کن!!! ثواب داره....!!!
یه لحظه باورش کردم.... شاید منم یه روز لنگ یه بلیط بشم... ( یاد فیلم the game افتادم)

گفتم ببین..... من ۲ هزار تومان بیشتر توی جیبم ندارم (‌ واقعا نداشتم) اما خوب الان بیکارم ....( اتفاقا داشتم از مصاحبه ای که توش رد شده بودم بر میگشتم خونه)
 بریم دم خونه ما ... هم پول ور میدارم.... هم با ماشین میبرمت ترمینال و سوار اتوبوست میکنم که بری...

دو سه قدم اومدیم پایین تر ... گفت خونتون کجاست... گفتم فلان جا.... نزدیکه ....با یه خط اتوبوس میریم....
واستاد....
گفت یعنی تا اونجا بریم........ آخه من تنگی نفس دارم....

گفتم پیاده که نمیریم...بعدم بهتر از اینه که توی خیابون واستی...
گفتش نه... ولش کن... نمیام... خودم یه کاریش میکنم....
اصرار کردم...
مگه نگفتی میخوای بری مشهد ... راهیت کنم بری....؟؟
گفت نه... یه جایی هم باید برم آخه... کار دارم!!!!

گفتم باشه ... پس لطف کن اون ۲۰۰ تومان رو بده چون من کلا ۲۲۰۰ تومان پول داشتم...

حالت جنگنده به خودش گرفت....

در مورد من چی فکر کردی ؟؟؟؟ داری اشتباه میکنی... خیلی کارت زشته....فکر کردی من گدام... به خاطر ۶ - ۷ هزار تومان پول بلیط دروغ میگم....؟؟؟

نگاش کردم...

۲۰۰ تومنی رو بهم داد... و از جیب دیگش یه سیگار در آورد و گذاشت گوشه لبش.....!!!

احتکار یا ابتکار یا اعتماد؟؟؟؟

 

حسن نراقی میگه : اگه یک روز از روزهای سرد زمستان یک مقام دولتی بدون زمینه قبلی مصاحبه ای داشته باشه مبنی بر اینکه امسال در زمستان مشکل کمبود یخ نداریم قطعاً از همون لحظه مردم ما بدون اینکه اصلاً به نیازشون و نیز سردی هوا توجه کنند، برای ذخیره کردن یخ اقدام خواهند کرد و البته ایشان این موضوع را از نتایج بی اعتمادی مردم به دولتها می دونه که خوب به نوعی فرهنگ ما شده !