این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست


    شاعر "این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست" در
     تنهایی درگذشت

    دکتر فرشیدورد از استادان پیشکسوت دانشکده زبان و ادبیات فارسی و دیدگاههای ویژه در عرصه دستور زبان بود..مقالات و کتابهای فراوان و بسیار ارجمندی در حوزه دستور زبان فارسی و زبان شناسی و نقد ادبی و تحقیقات ادبی از آن استاد درگذشته برجای مانده است.


    فرشیدورد چند سال قبل از دانشگاه تهران بازنشسته شد. وی مدتی را با بستگانش زندگی کرد و چندی پیش به سرای سالمندان نیکان منتقل شد که در آنجا دار فانی را وداع گفت. دکتر فرشیدورد به زبان و شعر فارسی عشق و غیرت فراوان داشت. این شعر که از مشهورترین سروده های استاد نیز هست به خوبی عشق او به ایران و فرهنگ این سرزمین را نشان می دهد:


    این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

    این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

    آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت

    هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست

    در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان

    لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست

    در دامن بحر خزر و ساحل گیلان

    موجی است که در ساحل دریای عدن نیست

    در پیکر گلهای دلاویز شمیران

    عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست

    آواره ام و خسته و سرگشته و حیران

    هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست

    آوارگی وخانه به دوشی چه بلایی ست

    دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست

    من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ

    در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست

    هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران

    بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست

    پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران

    لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست

    هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ

    چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست

    این کوه بلند است ولی نیست دماوند

    این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

    این شهرعظیم است ولی شهرغریب است

    این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

    

       یادش گرامی

Friends


People will forget what you said.

People will forget what you did.


But, people will NEVER forget how you made them feel

قول بچه قورباغه


آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند.

آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...
...و عاشق هم شدند.
کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،
و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..
بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم»
کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..»
بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.»
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل هوا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»
بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...
...من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.
قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.»
بچه قورباغه گفت قول می دهم.
ولی مثل عوض شدن فصل ها،
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»
بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم...
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...
این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»
  ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل دنیا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
او دم نداشت.
  کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»
 بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.»
  «آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»
 کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.
  یک شب گرم و مهتابی،
کرم از خواب بیدار شد..
آسمان عوض شده بود،
درخت ها عوض شده بودند
همه چیز عوض شده بود...
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.
 بال هایش را خشک کرد.
بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
آنجا که درخت بید به آب می رسد،
یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.
 پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ...»
  ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«...سیاه و درخشانم را ندیدید؟»
قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،
و درسته قورتش داد.
     و حالا قورباغه آنجا منتظر است...
...با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند....
...نمی داند که کجا رفته.
 

 جی آنه ویلیس