سیکل غذایی مجردی

 

  • برای صبحانه توی قابلمه نیمرو درست میکنی و با نونی که از فریزر در اوردی میخوری
  • ظهر برای نهار توی روغنی که توی همون قابلمه مونده یکم برنج از فریزر در میاری و گرم میکنی و میخوری ....
  • برای شام توی همون قابلمه که یکم چربه و چند تا دونه برنج توشه.... یکم آب میریزی ... یه پیاز و یه تیکه مرغ میندازی توش و بازم نون از فریزر....

و ....

و فردا صبحش هر چی میخوای خودتو راضی کنی که قابلمه رو بشوری.... { سخته.....}
آخرش با خودت میگی : مگه چی میشه نیمرو مزه مرغ بده ؟؟؟!!

اولین و آخرین

 

اولین پست با نوت بوک.... و آخرین روز سال ۸۶ که تلفن ساعت ۶ صبح زنگ میزنه....
و یه عالمه کار که باید توی این یک هفته قبل از آخر اسفند انجام بدم....

 

...

هی میام اینجا ..یادداشت جدیدو باز میکنم... هی حس نوشتنم نمیاد.... از چی بنویسم...؟؟؟!!!
از سفر آبادان و بندر امام.... یا از دانشگاه... یا از امتحان اتوبوس... یا درسا... یا کارایی که میخوام بکنم اما نمیشه...

یا ..........

 

دو تا درس زندگی که امروز یاد گرفتم.

۱- سعی کن توی مدرسه زرنگها شاگرد تنبله باشی ... به جای اینکه توی مدرسه تنبلا شاگرد زرنگه باشی....

۲- میدونی چرا تارزان لخته ؟... لباس نداره...

از بس که از این شاخه به اون شاخه پریده ....

خواستن...

بازم دارم به این باور میرسم.... که باید بخوای ... فقط بخوای... از ته دل...

اونوقته که دیگه مهم نیست اونچیزی که میخوای چیه.... مهم اینه که میشه...