و خدایی که در این نزدیکیست.....

 

خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست
خدا ... خدای آدمهای خلافکار هم هست
و فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمیگذارد.
فی الواقع ...
خداوند...
end لطافت ... end بخشش ... end بیخیال شدن ... end چشم پوشی..
و end رفاقت است...
رفیق خوب و با مرام ... همه چیزش را پای رفاقت می دهد.....

بایستی ما یه فکری به حال اهلی شدن آدمها بکنیم
اهلی کردن ....
یعنی ایجاد علاقه کردن....
و این تنها راه رسیدن به خداست...
و بسیار هم مهم است.

اشتها..

یه چی میگم بهم نخندیا......

زیاد اشتها ندارم...

معین

 

قسم به عشقمون قسم..... همش برات دلواپسم
قرار نبود اینجوری شه..... یهو بشی همه کسم


راستی چی شد ... چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست.... تا کم شه از جرم خودم
راستی چی شد ... چجوری شد اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست.... تا کم شه از جرم خودم
.....
به ملاقات آمدم. ببین که دلسپرده داری....
چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری....
نگاهم کن دلم را عاشقانه هدیه کردم...
تو دریا باشو من جویبار عشق و در تو جاری
....
من از پروانه بودنها
من از دیوانه بودنها
من از بازی یک شعله سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمیترسم
....
من از هیچ بودن ها
از عشق نداشتنها
از بی کسی و خلوت انسانها میترسم...

راستی چی شد ... چجوری شد اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست.... تا کم شه از جرم خودم
راستی چی شد ... چجوری شد اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست.... تا کم شه از جرم خودم

من از عمق رفاقتها ...
من از لطف صداقتها...
من از بازی نور در سینه ی بی قلب ظلمت ها نمیترسم
......
من از حرف جدایی ها ...
مرگ آشنایی ها ...
من از میلاد تلخ بی وفایی ها میترسم....


راستی چی شد ... چجوری شد اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست.... تا کم شه از جرم خودم
راستی چی شد ... چجوری شد اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست.... تا کم شه از جرم خودم

 

 

تا حالا ترک کردی ؟


توپ بازی - یار بازی - زمین بازی

فال حافظ

 

دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد        تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم         این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست بصد خون دل افتاد بدست      بفسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را بمثل ماه فلک نتوان گفت      نسبت دوست بهر بی سر و پا نتوان کرد
سرو بالای من آنگه که درآید بسماع          چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن                    که در آینه نظر جز بصفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست   حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن         روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چگویم که ترا نازکی طبع لطیف            تا بحدیست که آهسته دعا نتوان کرد
                                 بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
                                 طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد

 

--------------
هرکی بلده لطفا یکم تفسیرش کنه...