مجموعه داستان «غیرقابل چاپ»، اثر سیدمهدی شجاعی،
برای ششمینبار تجدید چاپ شد.آنچه در پی میآید، بخشهایی از داستان کوتاه «آناهیتا شرقی» است:
تقریبا کلاس چهارم دبستان بودم. اون موقع توی مشهد زندگی میکردیم. مامان و بابا دعواشون شده بود. یکی از همون دعواهای خفنی که از دوران کوچولوگیم یادم میاد.
مامان فحش میداد و بابا کتک میزد...
یادمه که خیلی گریه میکردم. عکس العمل من بعد از اون قضیه این بود که در عین حال که از مامان خیلی بدم میومد قاب عکس بابا رو از دیوار برداشتم و انداختم توی جعبه نون خشکی.
بعد بابا دید و متوجه شد که کار منه .. تاریخ اون روز رو بهم یادآوری کرد و گفت که از این روز دیگه بچه من نیستی.... :D
فکر کنم دو . سه ماهی واقعا بابا نداشتم و هرگونه تلاش برای نزدیکی با یادآوری تاریخ موردنظر روبرو میشد.
عکس العمل من توی اون سن نسبت به دعوای اولیا و عکس العمل پدرم نسبت به رفتار من الان برام مسخره و یکم جالبه...
به نظر میاد که سالهاست با پدرم دوستم و مشکلی با هم نداریم.
نمیدونم چی شد که این خاطره یادم اومد. شاید چون امروز تولد پدرمه ...
بابا...
هرچند که اهل شبکه و وبلاگ نیستی .. اما بهرحال:
« تولدت مبارک »
تصادفیدم.....
---------------------------
اینم جوابیه ایران بین که خبرگزاری مهر منتشر کرده...
---------------------------
دیشب تا نصفه شب هرکاری کردم نتونستم یه ویژه نامه ۸ صفحه ای رو صفحه بندی کنم.....
حقم بود تصادف کنم....
اصلا باید اعلام بشه در عصر جدید هرکی پیج میکر یا کوآرک بلد نیست ... بیسواد اعلام بشه.... ادعام هم میشه.....