a new language is a new life

آ
ب ِ
ثِ
دِ
اِ
اف
ژ ِ
اش
ای
ژی
ک ِ
ال
ام
ان
او
پی
کوو
اکخغ
اس
تی
اوو
و ِ
دوبل و ِ
ایکس
ایخگغگ
زد



------------------- هال کردین نه؟؟؟؟......... خداوکلیلی حال نکردین...؟؟؟؟

آیت الله خلخالی؛ از انقلابی گری تا انزوا


"من حاکم شرع بودم و پانصد و چند نفر از جانیان و سرسپردگان رژیم شاه را اعدام کردم ... اکنون در مقابل این اعدامهائی که کردم نه پشیمانم و نه گله مند و نه دچار عذاب وجدانم. تازه معتقدم که کم کشتم! خیلی ها سزاوار اعدام بودند که به چنگم نیفتادند..."

این بخشی از آخرین اظهارات محمدصادق صادقی گیوی، یا آیت الله صادق خلخالی، نخستین حاکم شرع دادگاههاى انقلاب اسلامی ایران است که چهارشنبه شب پس از سال ها دوری از مناصب حکومتی، در اثر کهولت سن و بیماری قلبی و مغزی بدرود حیات گفت.

آیت الله خلخالی در سال 1305 در درگیوی از توابع شهرستان خلخال متولد شد.

آیت الله خلخالی اگرچه فعالیت های سیاسی خود را از سال ها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز کرده و چند بار تبعید شده بود، اما فعالیت های او هرگز به سطحی نرسید که از او چهره ای مطرح بسازد.

وی 14 سال شاگرد آیت الله خمینی در کلاس های دروس مذهبی بود.

آنچه نام آیت الله خلخالی را بر سر زبان ها انداخت، انتصاب وی به عنوان حاکم شرع دادگاه های انقلاب توسط آیت الله خمینی در دومین روز پس از پیروزی انقلاب بود. این دادگاه ها که هنوز هم فعال هستند، به دستور مستقیم آیت الله خمینی تشکیل شدند و با سرعتی باورنکردنی به محاکمه و صدور احکام اعدام یا زندان های طولانی مدت برای آن گروه از دست اندرکاران حکومت پهلوی پرداختند که موفق نشده بودند تا پیش از سقوط کامل نظام پادشاهی از ایران خارج شوند.

آقای خلخالی در خاطرات خود که هم در قالب کتاب (در دوجلد) و هم به صورت مصاحبه و مقاله در روزنامه ها و نشریات گوناگون منتشر شده در مورد نحوه انتخابش به عنوان حاکم شرع می نویسد: "خدا شاهد است که ما برای تصدی این مقام کوچکترین تلاشی نکردیم و حتی تا زمانی که به من ابلاغ شد از آن اطلاعی نداشتم. آقا (آیت الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی) با شناختی که از روحیه انقلابی من داشتند عصر روز 24 بهمن 75 مرا به دفترشان احضار کردند و فرمودند: این حکم را به نام شما نوشته ام. حقیر پس از دیدن حکم به حضورشان عرض کردم: آقا این حکم سنگین است. فرمودند: برای شما سنگین نیست. گفتم مخالفین و وابستگان به طاغوتیان علیه من تبلیغ می کنند. آقا فرمود: من پشتیبان شما هستم و بالاخره این حکم را به کسی بدهم که به او اطمینان داشته باشم."

بدین ترتیب آیت الله خلخالی، روحانی (در آن سال ها) میان سالی که کمتر کسی تا آن هنگام نام او را شنیده بود، به ناگاه به یکی از مشهورترین چهره های انقلابی تبدیل شد و در فاصله ای کوتاه و با تکنیک هایی که خود تا آخرین روزها با افتخار از آنها یاد می کرد (از جمله قطع کردن تلفن دادگاه ها برای از بین بردن امکان تماس هایی که ممکن بود از سوی افراد سرشناس جهت جلوگیری از اعدام سریع متهمان برقرار شود) صدها تن از صاحب منصبان حکومت پادشاهی را به جوخه های اعدام سپرد یا بر دار کرد.

آقای خلخالی روز 24 بهمن 1357 یعنی همان روزی که به عنوان حاکم شرع منصوب شد، نعمت الله نصیری، رییس ساواک، خسروداد، فرمانده هوانیروز، ناجی فرماندار نظامی اصفهان و رحیمی، فرماندار نظامی تهران و رییس شهربانی کل کشور در دوران حکومت پهلوی را اعدام کرد.

اقدام معروف دیگر در روز هجده فروردین سال ۵۸ رخ داد که آیت الله خلخالی با سیزده مامور فدائی خود وارد زندان قصر تهران شد و تلفن های آن را قطع کرد تا از اعمال نفوذ ها جلوگیری کند و به دنبال محاکمه ای کوتاه، امیرعباس هویدا نخست وزیر مشهور حکومت محمدرضا پهلوی را اعدام کرد.

شیوه عمل آقای خلخالی اعتراض های زیادی را نه فقط از جانب مخالفان و منتقدان انقلاب اسلامی بلکه از سوی اعضای دولت موقت و برخی چهره های انقلابی نزدیک به آیت الله خمینی برانگیخت.

آقای خلخالی که این مخالفت ها را مانعی بر سر راه خود می دید، به آیت الله خمینی شکوه کرده و به گفته خودش اینگونه از آیت الله خمینی پاسخ شنید: "هرکس در مقابل شما ایستاد همین طور یقه اش را می گیری و کنارش می اندازی. من با اتکاء به همین حمایت های جدی کار خودم را ادامه می دادم و به آنها می گفتم امام فهمیده حکم را به چه کسی بدهد و من یک قدم از انجام وظیفه ام عقب نشینی نمی کنم."

آقای خلخالی فقط به محاکمه و اعدام بازماندگان حکومت پهلوی نپرداخت و برخورد با گروه های مخالف جمهوری اسلامی مانند گروه های چپ در کردستان و برخی دیگر از نقاط ایران که از آنها به عنوان کمونیست ها و جدایی طلبان یاد می کرد نیز پرداخت و جماعتی از آنها را نیز محاکمه و اعدام یا زندانی کرد.

آیت الله خلخالی چند سال بعد (حدود سال 1360) سرپرست کمیته مبارزه با مواد مخدر شد و موجی از اعدام کسانی که در قاچاق و توزیع مواد مخدر دست داشتند به راه افتاد.

آقای خلخالی نماینده مردم قم در سه دوره نخست مجلس شورای اسلامی و نماینده مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری نیز بود و از روحانیون تندرو از گرایش چپ جمهوری اسلامی محسوب می شد. این ها آخرین مسئولیت های حکومتی آیت الله خلخالی بودند.

با مرگ آیت الله خمینی در سال 1368 آیت الله خلخالی نیز رفته رفته آخرین ارتباط های خود با نهادهای قدرتمند در حاکمیت را از دست داد.

وی پس از کناره گیری از پست های حکومتی و راه نیافتن به مجلس، به تدریس دروس مذهبی در حوزه های علوم دینی شهر قم مشغول شد و سال های آخر عمر خود را با بیماری قلبی و پارکینسون سپری کرد.

آقای خلخالی در سال های اخیر به انتشار خاطرات خود از زمان ورودش به فعالیت های سیاسی تا زمانی که پست های حکومتی را در اختیار داشت پرداخت و در این مجموعه که در دو جلد منتشر شده، با جزئیات کامل فعالیت های خود را شرح داد.

این خاطرات انتقادهای زیادی را برانگیخت و برخی او را متهم به تغییر وقایع کردند که او در چاپ های بعدی کتابش به این انتقادها پاسخ گفت.

وی در خاطرات خود، از اینکه نتوانسته بسیاری از کسانی را که قصد اعدام آنها را داشته به جوخه اعدام بسپارد، ابراز ناخرسندی کرده است.

آقای خلخالی اگرچه از نظر سیاسی به طیفی از روحانیون تعلق داشت که در سال های اخیر به عنوان اصلاح طلب شناخته می شوند اما شاید به خاطر سوابق جنجالی که داشت هرگز از سوی هم جناحی های خود مطرح نشد و روی کار آمدن اصلاح طلبان نیز به انزوای سیاسی او پایان نبخشید.

وی چند ساعت پیش از مرگ نیز تحت عمل جراحی قرار داشت اما این درمان ها موثر واقع نشد


ای ول خودم....

آقا بعضی وقتا.. یه چیزایی.. یه حال به آدم میده که نگو.....

من دوشنبه ... تا حدود ۲ صبح کار داشتم و دیر خوابیدم.....  صبح سه شنبه... واسه سحری که صدام کردم.. شاکی شدم.. گفتم.. این وضعشه.... این چه مملکتیه...
خلاصه گفتم.. یعنی چه امروز رو تعطیل نکردن.. اصلا امروز عیده... منم نه روزه میگیرم... نه میرم دانشگاه... و نه میرم شرکت... بعدشم خوابیدم تا ۹ صبح و به کلی کارای عقب افتاده ام هم رسیدم.... حلا ببینین در پشت پرده چه اتفاقاتی افتاده..... :

دانشگاه که کلاس صبح ۸ تا ۱۲ کلاس یه جورایی ۲ دره بوده.. یعنی درس جدید که نداده و فقط تمرین حل کرده.. اونم که هیچ کی تمریناشو حل نکرده بوده...
کارگاه هم که به گفته مسعود تشکیل نشده......
شرکت یه جورایی خبری نبوده  اون جا رو هم به این بهونه که کلاس داشتم خوب پیچوندم....
تلوزیون هم اعلام کرده که اونایی که روزه شون رو خوردن... اشکلالی نداشته.. ()


خلاصه...... بعدشم این امین چی میگه.. بینیم بابا... اگه کسی در این کشور پهناور ترپش فرهنگی باشه.. منم... نه تو... حالا یه چند وقتی.. زدی تو تریپ های لاو.... دیگه... ما هیچی بهت نمیگیم... دلت نشکنه.... ........   .......  ........  به هر حال تو هنوز یه چیزایی دست من داری... ....  دیگه خودت میدونی....

سلام.

امشب رفته بودم...فیلم دختر ایرونی... اولا که خیلی عالی بود... حتما برین... بعدم اینکه وقتی اومدیم بیرون از سینما... کلی مطلب توی ذهنم بود که دوست داشتم اینجا بنویسم.. شاید بیشتر از ده تا عبارت که هر کدومش با اون بقیه در تناقض بودن.. ( خیلی چیزا توی ذهنم بود که با دیدن این فیلم اکتیو شدن...) ولی آخرش تنها مطلبی که میتونم بنویسم اینه که .. هنوز خیلی خامم.... و باید تجربه کنم.... خیلی چیزا رو...


یه چیز باحال دیگه هم در مورد یه گداهه هست سر کوچمون... که یادم باشه بعدا بنویسم...

یه قصه تکراری....

در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعت‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می‌نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می‌گرفت.
این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کردند و کودکان با قایقهای تفریحی‌شان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌کرد ، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌کرد.
روزها و هفته‌ها سپری شد.
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بی‌جان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در کمال تعجت ، او با یک دیوار مواجه شد.
مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌کرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف کند !
پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند