قسمتی از کتاب « بابای دارا ، بابای نادار » رو براتون نوشتم.....
کلی حال دادم بهتون که این متن رو تایپ کردم.... شاید هیچ وقت توی زندگی تون این کتاب چهار صد و چهل  صفحه ای رو نخونین ولی قول میدم که با خوندن این چند پاراگراف چیزی رو از دست نمیدین:



یکی از دلیلهایی که دارایان هواره داراتر و ناداران نادارتر میشوند و میانی ها نیز پیوسته زیر بار قرض دست و پا میزنند اینست که موضوع کاربرد پول را در خانه ( و نه در مدرسه ) یاد میدهند. بسیاری از ما از پدران و مادران خود درباره کارکرد پول چیز می آموزیم. بنابراین یک پدر و مادر نادار از پول چه میدانند که به فرزند خود بیاموزند؟ آنان به سادگی اندرز میدهند که : « خوب درس بخوان و نمره های خوب بگیر.» اینرا در جوانی آموخته اند.
در مدرسه از پول چیزی به ما نمی آموزند. تمرکز سازمانهای آموزشی بر مهارتهای نظری و فنی میباشد. مهارتهای مالی را به فراموشی می سپارند. این امر توضیح میدهد که چرا کارشناسان خبره بانکی ، پزشکان و حسابداران ، به رغم نمره های عالی در دانشگاه ، در سراسر زندگی خود از نظر مالی همچنان در تقلا و گرفتارند. رشد سرسام آور بدهی ملی کشورها بیشتر بدان دلیل است که سیاستمداران و دولتمردانی تصمیم های مالی را می گیرند که آموزش و یادگیری آنان در زمینه کارکرد پول اندک یا هیچ بوده است.
-----------------------------------------------------
از آنجایی که من دو پدر اثر گذار داشته ام، از هر دو نفر چیز آموخته ام. ناچار بودم تا درباره اندرزهای هر کدام بیندیشم و از بررسی تاثیر اندیشه هر کدام بر زندگیش ، بینش ارزشمندی پیدا کنم.
برای مثال ، یکی از باباهایم عادت داشت که بگوید « از عهده من بر نمی آید » دیگری از بکار بردن این واژه ها پرهیز میکرد. بجای آن می گفت: « چگونه میتوانم از عهده این کار بر آیم؟» عبارت نخست حالت خبری و عبارت دوم جنبه پرسشی دارد. یکی کار شما را تمام شده می داند و دیگری وادار به اندیشیدن می کند. « از عهده من بر نمی آید» مغز را از کار می اندازد و « چگونه می توانم از عهده این کار برآیم » مغز را به حرکت و جستجو وا می دارد. از دید بابای دوم عبارت « از عهده من بر نمی آید » نشانه تنبلی مغزی و فکری است. او به ورزیده ساختن مغز - این نیرومند ترین رایانه جهان - عقیده داشت. « هر چند که مغز شما نیرومندتر شود ، داراتر میشوید.»
اگر چه هر دو بابایم سختکوش بودند، می دیدم که یکی در زمینه کارکرد پول مغزش را به حالت خواب در می آورد و دیگری آنرا به ورزش و تمرین می گیرد.
تنبلی از هر دو فرصت تندرستی و ثروتمندی می کاهد.
دو بابایم بینش مخالفی در اندیشیدن داشتند. یکی فکر میکرد که ثروتمندان باید مالیات بیشتری بپردازند تا هزینه کسانی شود که از امکانات زندگی بهره کمتری نصیبشان گردیده است. دیگری میگفت: « مالیات ابزار تنبیه کسانی است که بیشتر تولید می کنند و پاداش به آنانی است که تولید نمیکنند.»
یکی از بابا ها توصیه میکرد: « خوب درس بخوان تا در شرکت ارزشمندی استخدام شوی» ، توصیه دیگری چنین بود: « خوب درس بخوان تا بتوانی شرکت ارزشمندی برای خریدن پیدا کنی.»
یکی از بابا ها میگفت : « دلیل اینکه ثروتمند نشده ام ، شما بچه ها هستید» دیگری می گفت: « دلیل اینکه باید ثروتمند شوم ، شما بچه ها هستید».
یکی در سر میز شام تشویق می کرد تا از پول و کسب و کار گفت و گو کنیم ، دیگری این کار را منع می کرد. یکی می گفت: « پول را باید محتاطانه و بی خطر هزینه کرد» دیگری میگفت: « مدیریت خطر کردن را بیاموزید.»
یکی عقیده داشت: « خانه ما بزرگترین دارایی خانواده می باشد» ، به عقیده دیگری « خانه بزرگترین بدهکاری است و هرکس بیشترین در آمدش را در خرید خانه سرمایه گذاری کند ، دچار دردسر می شود».
هر دو بابا صورتحسابهایشان را به هنگام می پرداختند ، ولی یکی در نخستین فرصت و دیگری در آخرین فرصت.
به عقیده یکی ، دولت یا کارفرما می بایست نیازهای انسانها را بر آورده سازد. او همواره دل نگران اضافه حقوق ، طرح بازنشستگی ، مزایای بهداشتی درمانی ، مرخصی بیماری ، میزان مرخصی و دیگر مزایای استخدامی بود. به دو عمویش مینازید که وارد خدمت ارتش شدند و پس از بیست سال خدمت شایسته ، اکنون به مزایای بازنشستگی تمام عمر و رفاه رسیده اند. عاشق امکانات بهداشتی درمانی بود که ارتش برای نیروهای بازنشسته خود تامین می کند. به نظام استخدامی دانشگاهها نیز عشق می ورزید. چنین می نمود که تضمین شغلی برای تمام عمر و مزایای ناشی از آن ، ازخود شغل با اهمیت تر است.
بابای دیگرم به خود اتکایی مالی فراگیر عقیده داشت. آشکارا بر علیه تفکر « استحقاق داشتن» سخن می گفت ، چیزی که انسانهای ناتوان و نیازمند می آفرینند. بر بی نیازی مالی شایسته تاکید داشت.
یکی از باباهایم در راه پس انداز چند دلار می کوشید، دیگری به آسانی سرمایه گذاریهای تازه میکرد.
یکی از بابا ها به من آموخت که چگونه خلاصه شرح معرفی (resume) خود را بنویسم تا شغلهای بهتری بیابم ، دیگری چگونگی نوشتن برنامه های پرتوان مالی و کسب و کار را یادم داد تا بتوانم شغل آفرینی کنم.
دست پرورده دو بابا بودن به من فرصت داد تا تاثیر اندیشه های هر کدام را در زندگی خودشان ببینم. دریافتم که براستی انسانها با اندیشه هایشان زندگی خود را شکل میدهند....
هر چند که دو مرد سخت بر لزوم آموزش و یادگیری تاکید داشتند ، دیدگاهشان در اینکه چه باید آموخت ، متفاوت بود. یکی از من می خواست تا خوب درس بخوانم ، به درجات تحصیلی بالا برسم و برای پول در آوردن کار کنم. وکیل ، حسابدار یا کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی شوم. دیگری مرا تشویق می کرد تا برای ثروتمند شدن درس بخوانم . در یابم که پول چگونه کار میکند و چگونه می توانم آنرا به خدمت خود بگیرم. پیوسته می گفت: « من برای پول کار نمی کنم، پول برای من کار میکند! »