و اما...

 

بعد از اصرار و التماس و تماس های مکرر برو بچز مصمم شدم که یه آپ خوشگل بیاپم.

خوب درگیری اصلی توی اول تیرماه امتحانات بود و کمپی که خونه میثم و فرهاد بود.....

اینم عکساش:

 امین بابا

اونی که زیر دستشه قلم کاغذ نیست... ساندویچه....

این ریش و اون شلوارک....

و البته خیلی هم دعا کردیم و به درگاه حق آویزون شدیم...

بعد که خیالمون راحت شد خدا با ماست... جملگی خوابیدیم....

البته این میثم از اولش خواب بود تا آخرش:

و.................

بالاخره امتحانات تموم شد و من رفتم تو پارکینگ و سوار ماشینم شدم:

قایقم رو هم که تازه خریده بودم باد کردم و گذاشتم رو سقف ماشینم:

و رفتیم دریاچه اوان و کلی آب بازی کردیم و سوختیم.

بعدشم رفتم ییلاق و دوستای جدید پیدا کردم:

 

این عکسم حیفم اومد نزارم اینجا... داشمون چه خفن میخوابه....

آخرشم که رفتیم رو پشتبون .... بوم... و تریپ احضار روح و این حرفا...

جالب بود نه... پس تا برنامه بعد....

نظرات 5 + ارسال نظر
امیر مسعود یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:34 ب.ظ http://amirmassoud.blogsky.com

what a wonderful update you are!!!!

امین دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 ق.ظ http://aminkhaki.com

reallllyyyyyy?
ولی آی گذشتاااااااااااا

میثم چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:59 ب.ظ http://michan.blogsky.com

شدیدا عکسای کمپو تکذیب میکنم.همشون ساختگین.تو اون عکسه که منو نشون میده که خوابیدم اون من نیستم!سر منو با یه سری تغییرات گذاشتن رو تن دیوید بکام.من تمام مدت کمپو بعد ترکوندن امتحان موتور داشتم به آقایون سرویس میدادم...خیلی چیزای دیگه هم که گفتنی نیس...

سعید پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:08 ب.ظ

چه باشکوه!!!

فرهاد پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:53 ق.ظ

پس من چیییییییییییییییی!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد