امشب با آدمایی برخورد کردم که از مال دنیا چیز زیادی سهم نداشتن اما بقدری بخشنده بودن که من واقعا شرمنده شدم.
ای کاش همیشه بتونم چه دارا باشم و چه ندار... دل بزرگی داشته باشم.
دل بزرگ خیلی مهمه ... خیلی مهمتر از اینکه تو از مال دنیا چیزی داری یا نه....
حرفش رو زیاد میزنیم.... میزنم.... اما در عمل...........
***************
فردا قراره با بابا بریم اصفهان ...
بعد از اصرار و التماس و تماس های مکرر برو بچز مصمم شدم که یه آپ خوشگل بیاپم.
خوب درگیری اصلی توی اول تیرماه امتحانات بود و کمپی که خونه میثم و فرهاد بود.....
اینم عکساش:
اونی که زیر دستشه قلم کاغذ نیست... ساندویچه....
این ریش و اون شلوارک....
و البته خیلی هم دعا کردیم و به درگاه حق آویزون شدیم...
بعد که خیالمون راحت شد خدا با ماست... جملگی خوابیدیم....
البته این میثم از اولش خواب بود تا آخرش:
و.................
بالاخره امتحانات تموم شد و من رفتم تو پارکینگ و سوار ماشینم شدم:
قایقم رو هم که تازه خریده بودم باد کردم و گذاشتم رو سقف ماشینم:
و رفتیم دریاچه اوان و کلی آب بازی کردیم و سوختیم.
بعدشم رفتم ییلاق و دوستای جدید پیدا کردم:
این عکسم حیفم اومد نزارم اینجا... داشمون چه خفن میخوابه....
آخرشم که رفتیم رو پشتبون .... بوم... و تریپ احضار روح و این حرفا...
جالب بود نه... پس تا برنامه بعد....