منطق

 

ما تا اونجا منطقی هستیم که احساساتمون اجازه بده.

نظرات 5 + ارسال نظر
مرد قبیله یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:49 ق.ظ http://hallowsky.blogfa.com

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی

پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

ستاره یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ب.ظ http://shabemahtabi.blogsky.com

...

سعید یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام مهندس ...

این جملت عین کله پاچه میمونه! نصف روز طول میکشه تا هضم شه! بسکه پر معناست ؛)

محسن دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:23 ق.ظ

سلام

هوراس والپول: جهان برای آنان که می اندیشند کمدی است و برای آنان که احساس می کنند تراژدی
ازعنوان وبلاگ دوستم copy/paste کردم
www.citizenkaveh.blogspot.com

یادمه یه روز تو کوه با "افق زیبا" بودیم و داشتم رایشو در مورد بلاگری می زدم،الان چقدر می خنده اگه بفهمه که ..... ولی نه من سر حرفم هستم وبلاگ باشه برای بعد فعلا کامنت بچه ها رو مجانی برای eyewitness اجاره کردم

تازه ما رو چه به تهیه منزل برای شاهد عینی...
من اگه کل همتمو جمع کنم شاید بتونم زمینشو براش بگیرم

مریم دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:40 ب.ظ http://darya777.persianblog.com

یه سئوال دارم :
این قضیه دو شرطی هم هست؟
......................................
یه چیز دیگه ... میخواستم بگم راست میگی که تا اونجایی منطقی هستیم که احساساتمون اجازه بده اما مرز منطق و احساس یه چیز معلومی نیست . فکر که میکنم میبینم هیچ وقت موقع رد شدن ازمنطق نفهمیدم کی بوده؟ یه زمانی دیدم آره گذشتم .........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد