درس زندگی...

من یه مقداری راه بدهکار بودم که توی این چند روزه رفتم.... الان فقط باید بخوابم....

و دیدم که آدمای کوچیک چقدر میتونن دلای بزرگی داشته باشن. و دیدم که به دور از این هیاهوهای احمقانه ما چقدر یه زندگی میتونه بی هیاهو باشه....

و آدمی رو دیدم که توی شرایط خودش به حداقل ها رازی بود.... و جالب اینکه حداقل های اون ۳ برابر حداکثر های این اهالی هیاهو باشه !!!!!!!! .....

رفتم رانندگی یاد بگیرم.... خیلی چیزای دیگه یاد گرفتم...

ای کاش فراموش نکنم....

نظرات 7 + ارسال نظر
خاله جون شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ب.ظ

آمارتو گرفتم خوشگله خاله........
میدونم کجاها رفتی
خوشحالم به چیزای خوبی رسیدی
یه شیرینی دیگه اضافه شد دیگه نه؟
.............لا لا لا لا لایی بخواب آروم حنایی.......

م.م. یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:09 ق.ظ

رازی؟
راضی؟
راظی؟
راذی؟

پایه یک و اینا دیگه ...

پیروز باشی،
م.م.

محسن یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ب.ظ

سلام
نتونستی طاقت بیاری نه :))))))))))))
سکرته دیگه آره
می بینمت
خداییش منتظر بودم، می دونستم اینجا بالاخره یه اتفاقی میفته D:

سعید دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:57 ب.ظ

خاله جون قضیه شیرینی جدید چیه؟ ...... مهران نپیچونی ما رو ها! این دیگه ساندویچ نیست که بخای موقع نصف کردنش زرنگ بازی در بیاری ...... اگه پایه یک گرفتی بیا بیخیال فوق بشو بندازیم ترانزیت تهران اروپا مام شوفریش و میکنیم

خاله جون سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:33 ب.ظ

آقا سعید ..این مهرانی که من میشناسم ....
بازم خوش به حال تو که همون نصفه ساندویچو نوش جون کردی.....

سما چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:08 ب.ظ http://leosama.blogsky.com

همیشه همینه ... آدم قصد یادگیریه یه چیز دیگه رو داره هزارتا چیزه دیگه یاد می گیره که توعمرش فکرشم نمی کرده !

ستاره جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:34 ب.ظ http://www.shabemahtabi.blogsky.com/

کم موندخه تو روزنامه هم اعلام کنی...
D:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد