تاسیس دانشگاه تهران (ویکی پدیا)

 فکر تاسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۰۵ خورشیدی توسط دکتر سنک نماینده مجلس نخستین بار پدیدار شد. در نامه ای به وزیر معارف درباره اقدام به تاسیس دانشگاه، دکتر تدین پاسخ داد:

   
دانشگاه تهران
راجع به اونیورسیته که آن را میتوانیم دارالعلوم بگوییم کمال علاقه را دارم و مشغول تهیه لوازم مقدمات آن هستم. نظر من این است که در یک فضای وسیعی که شاید ۸۰ تا ۱۰۰ هزار ذرع مربع وسعت داشته باشد، بنایی ساخته شود که شعب علوم و فنون در آنجا تاسیس گردد.[۲]
   
دانشگاه تهران


وزیر دربار وقت، عبدالحسین تیمورتاش، از طرف رضا شاه، دکتر عیسی صدیق (صدیق اعلم) را مامور کرد تا در سال ۱۳۱۰ خورشیدی به ایالات متحده آمریکا سفر کرده و پس از مطالعه در «تاسیسات علمی دنیای جدید»، طرحی برای تاسیس دانشگاه در کشور به دولت تقدیم نماید.[۳] طرح دکتر صدیق مورد مورد قبول کفالت وزارت معارف وقت، علی اصغر حکمت، قرار گرفت و سر انجام با پیگیری ایشان، دکتر علی‌اصغر حکمت، دکتر محمود حسابی و دیگران، سرانجام دانشگاه تهران در هشتم خرداد ماه ۱۳۱۳ به تصویب مجلس شورای ملی رسید.

این موسسه با ادغام کردن دارالفنون، مدرسه علوم سیاسی، مدرسه طب[۴]، مدرسه عالی فلاحت و صنایع روستایی[۵]، مدرسه فلاحت مظفر (اولین مدرسه کشاورزی در ایران)، مدرسه صنایع و هنر (تأسیس توسط کمال الملکمدرسه عالی معماری، مدرسه عالی حقوق، و چند مرکز آموزش عالی دیگر تهران دایر گشت.[۶] و در ۱۵ بهمن ماه همان سال بود که کلنگ تاسیس دانشگاه تهران توسط رضاشاه در زمینهای پردیس جلالیه تهران (در جنوب پارک لاله کنونی) به زمین زده شد و در جمعه ۲۴ اسفند رسما دانشگاه تهران تاسیس گشت.[۷]

بابا دانشمند....

عجب بساطی شده ها... 

صبح اولین نفر میام توی کتابخونه... شب هم ساعت ده و نیم میرم بیرون. 

یکی نیست بگه آخه بابا دانشمند... درس خون... پاشو برو شمال... سفر...جاده...کباب.. 

سرکاریما....!!!

بهشت و جهنم

 

مردی در عالم رؤیا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت . مرد جلو رفت و از فرشته پرسید : این مشعل و سطل آب  را کجا می بری؟" فرشته جواب داد:" می خواهم با این مشعل ، بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب  ، آتش های جهنم را خاموش کنم ،آن وقت ببینم چه کسی واقعا واسه خاطر خدا عبادت میکند  .

تعلیق

اواسط پاییز بود.  همه چیز در دل من، یک نقطه آخر جمله شده بود. نقطه پایان خط احساس خاصی را به آدم القاء می کند. این که باید خط یا جمله ی بعدی را شروع کنید و خط یا جمله ی قبل تمام شده است، آن قدر که تمام شدن خط یا جمله ی قبل پر رنگ و واضح تر است، شروع شدن خط یا جمله ی قبل تاثیر گذار نیست... ممکن است بعد از این نقطه جمله ای وجود نداشته باشد. در عین حال مثل ادامه ی یک پل، که پله پله جلوی پای شما دائم ساخته می شود... . این ترس وجود دارد که هر لجظه برای قدم بعدی پله ای گراشته نشود. شاید بتوان به این گفت "تعلیق ... " .
 نقطه های پایان جمله این گونه اند.  

 

از کتاب سوال تالیف ماکان مهدیقلی

خردل

آورده اند که در کنفرانس  تهران  روزی  چرچیل،  روزولت و  استالین  بعد  از میتینگ‌های پی در پی  آن  روز  تاریخی!  برای  خوردن  شام  با  هم   نشسته  بودند. در کنار میز یکی از  سگ‌های  چرچیل ساکت   نشسته بود  و  به  آنها   نگاه میکرد، چرچیل خطاب به همرهانش گفت؛ چطوری  میشه از این   خردل  تند به این سگ داد؟  روزولت گفت من بلدم و مقداری  گوشت برید  و   خردل  را داخل  گوشت  مالید  و  به طرف سگ رفت  و  گوشت  را  جلوی   دهانش  گرفته و شروع به نوچ نوچ کرد، سگ گوشت را بو کرد و شروع به  خوردن  کرد تا اینکه به خردل رسید،  خردل دهان سگ را سوزاند و از خوردن   صرف  نظر کرد.
بعد نوبت به استالین رسید. استالین گفت هیچ کاری با زبون خوش پیش نمیره  و مقداری از خردل را با انگشتهایش گرفته و به طرف سگ بیچاره  رفته  و  با  یک دستش گردن سگ را محکم گرفته و با دست  دیگرش خردل  را به  زور به  داخل دهان سگ چپاند، سگ با ضرب  زور خودش را از دست  استالین  رهانید و خردل را تف کرد.
در این میان که چرچیل به هر دوی آنها میخندید بلند شد و گفت؛  دوستان هر  دوتاتون سخت در اشتباهید!  شما  باید  کاری بکنید  که خودش مجبور  بشه  بخوره، روزولت گفت چطوری؟ چرچیل گفت نگاه کنید! و  بعد بلند شد  و با  چهار انگشتش مقداری از خردل را به مقعد سگ مالید، سگ زوزه کشان در  حالی‌ که به خودش میپیچید شروع به لیسیدن خردل کرد! چرچیل  گفت  دیدید  چطوری میتوان زور را بدون زور زدن بمردمان  اعمال  کرد!