این هم از جواب من به ایمیل آموزش!

سلام.

سرکار خانم زارع،
سرکار خانم دانسفهانی،
سرکار خانم عدالتیار،
سرکار خانم قاضی نسب
و همه ی عزیزان دیگر در آموزش دانشکده:

اولاً تک تک شما سروران را دوست دارم و بصورت شخصی ، از تک تک شما عزیزان بابت همه ی زحماتی که برای من و دوستانم می کشید قدر دانم.
ثانیا می خواهم بدینوسیله اعلام کنم که
نه مقاله ی علمی پژوهشی ای (که البته تاریخ چاپ آن بعد از پروپوزال و موضوع آن در رابطه با پایان نامه است) و مقاله ی اول چاپ شده در مجله علوم مدیریت، بهار 89 است.
نه 5 مقاله ی چاپ شده در دانشنامه کارآفرینی (که دو تای آنها با استاد راهنمای بنده است)
نه مقاله ای که در حال کار کردن روی آن هستم(فقط به خاطر قول اخلاقی به استاد راهنمایم دادم)
نه کتاب تئوری عمومی کارآفرینی که با همکاری و همت دوستان و استاد عزیزم دکتر طالبی چاپ شده است.
نه کسب و کاری که در این مدت آنرا راه اندازی کرده ام و با چنگ و دندان برای نگه داشتنش در حال مبارزه هستم،

مدارک مربوط به هیچ یک از موارد فوق را ارائه نمی کنم و از شما عاجزانه تقاضا دارم همان نمره ی 16.5 را که در جلسه ی دفاع تصمیم گیری شده است در سیستم آموزش ثبت کنید.
و باور کنید ... خواهش می کنم باور کنید که ابداً حس بدی نسبت به اینکه پایان نامه های بسیار ضعیف تر نمره های بالاتری گرفته اند ندارم.
به خدا فقط می خوام برم سربازی، برم سر زندگیم و بدهی هایم را که در طی این مدت بوجود آمده پرداخت کنم.


با تقدیم احترامات فراوان
مهران تاج الدین

----------------------------------------------------------------------------------

Subject: اطلاعیه در خصوص اعلام نمرات پایان نامه در سیستم جامع آموزش

با سلام
به اطلاع کلیه دانشجویان ورودی 86 که تا کنون از پایان نامه خود دفاع کرده ­اند، می­رساند، چنانچه مدرکی مطابق با فرم پیوست دارند، جهت افزایش نمره پایان نامه، تا روز چهار شنبه 1390/04/08 به آموزش دانشکده  ارائه نمایند. لازم به ذکر است که نمرات پایان نامه ها روز شنبه 1390/04/11وارد سیستم آموزش شده و قابل برگشت نخواهد بود.
همچنین موکدا اعلام می دارد که این اطلاعیه شامل دانشجویانی که از لحاظ آموزشی با مشکل مواجهند، نخواهد شد. بنابراین در صورت بروز هرگونه اعلام محرومیت از تحصیل برای دانشجویان مذکور، آموزش دانشکده هیچ گونه مسئولیتی نخواهد داشت. دفاع از پایان نامه  به تنهایی موجب فراغت از تحصیل نخواهد شد.
 
آموزش دانشکده کارآفرینی


جلسه دفاع از پایان نامه

میگن پس فردا ساعت 11.5 باید دفاع کنم..... نمیدونم تفنگم رو هم ببرم یا نه.... اصلا من اینجا چیکار می کنم؟ چرا باید از خودم دفاع کنم؟ اصلا باید از خودم دفاع کنم یا از عمر رفته یا ....  اگه یه کسایی مثل دکتر طالبی نبودن مدت ها پیش ولش می کردم میرفتم....فقط امیدوارم زودتر تموم شه. روزایی بود که دوستشون نداشتم... این روزا رو با یه امید قشنگ در آینده تحمل کردم...

فقط یه کم دیگه....

امروز یه آگهی استخدام رسمی زدن روی دیوار دانشکده برای وزارت دفاع.
همه ی شرایطش با من می خوند و سربازیم رو هم می مالونه.....

کلی با خودم کلنجار رفتم برای تصمیم گیری رفتن یا نرفتن.....

و بازم تصمیم گرفتم که نرم.

متن یه ایمیل

بخوانید و ببینید که چنین آدمهایی هم در این کشور زندگی کرده اند.این داستانو یکی از شاگردام که تو جهاد  دانشگاهی کارافرینی تدریس میکردم تو کلاسهای شهر ساوه برام گفت

زمانی‌ که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته ای کوچ می کردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً 30 کیلومتری با شهر فاصله داشت، اکثراً فامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، در این باغ مهمون ما بودن، روزهای بسیار خوش و خاطره انگیزی ما در این باغ گذروندیم اما خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم، شاید زیاد خاطره خوشی نیست اما درس بزرگی شد برای من در زندگیم!
تا جایی که یادمه، اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انارها رسیده بود، 8-9 سالم بیشتر نبود، اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم! بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت، بعضی وقتا میتونستی، ساعت ها قائم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه!
بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم کیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خیلی اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود!
با خودم گفتم، انارهای مارو میدزی! صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی، بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم!
غروب که همه کار گرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشنو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به کارگری که انارها رو زیر خاک قایم کرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم: بابا من دیدم که علی‌ اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!
پدر خدا بیامرز ما، هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن، بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی بزنه، یه سیلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال کنه، واسه زمستون! بعدشم رفت پیش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه کرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت! من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگم بیرون نیومدم!
کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت میخواستم ازت عذر خواهی کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی بازی نکنی، علی اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره!
شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پایین بود و واستاده بود پشت در، کیسه ای دستش بود گفت اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!
کیسه رو که بابام بازش کرد، دیدیم کیسه ای که چال کرده بود توشه، به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود...

let's make a change

اینا هم میگذره آقا مهران...