در دنیایی که همه به هر قیمتی برای زنده بودن در تلاشند... چه کسی می تواند علت مرگ کسانی را که تصمیم به خودکشی میگیرند .. مورد قضاوت قرار دهد؟


-----------------------------
صابخونه تا یه مدتی... نمیاد
لطفا پس از شنیدن صدای  « بیخ » پیغام خود را بگذارید:
.
.
.
.
بیخ

ببخشید که من کم آپدیت میکنم....
این لینک رو حتما ببینید..  دنبال کاستش هم میگردم..

http://www.iran-teens.com/clip/black.html

               نمی خواهی اسباب بازیهایت را جمع کنی ؟

                بسیار خوب ، بگدار همانجا پخش و پلا باشند کف اتاق

                امشب غول اسباب بازی خوار از راه می رسد

                پاورچین پاورچین می آید تو

                سربازهایت را قرچ قروچ می خورد

                کامیونهایت را از دم خرد می کند             

                طفلکی عروسکهایت را ریز ریز می کند               

                ماشینت را قورت می دهد و رنگهایت را هُورت می کشد

                سر عروسکهای خیمه شب بازیت را یکی یکی از تن جدا می کند

                آن وقت لب و لچه اش را با بادبان کشتیهایت پاک می کند

                و با غرش باد گلو از لای درز دربیرون می خزد .

                حالا هر طور میل توست

                اگر دلت می خواهد ،

                بگدار اسباب بازیهایت پخش و پلا باشند

                                                                        همانجا کف اتاق .

                            
و خدا زن را از پهلوی چپ مرد آفرید...
آری ، خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید
نه از سر او تا فرمانروای او باشد
نه از پای او تا لگد کوب امیال او گردد
بلکه از پهلوی او  تا برابر با او باشد
و از زیر بازوی او تا مورد حمایت او باشد 
و از نزدیکترین نقطه به قلب او  تا معشوق و محبوب او باشد.
 
Yes , God created woman out of Adam's  left side.
Not from his head to rule over him.
Not from his foot to be trampled by him.
But from his side to be  equal with him .
And from under his arm to be  supported by him .
And from nearest to his heart , to be loved by him.

نخستین عشق

 نوشته تاگه دانیلسن (tage danielsson)

1928-1985

نویسنده و کارگردان سوئدی

برگردان:نامدار ناصر

 

یک شب زیبای خرداد بود، مرد و زن روی نیمکتی دور از چشم ، در باغ نشسته بودند.

زمان گل های یاس بود. بهار قلب هایشان را شکوفا کرده بود.

مرد نجوا کنان گفت:

من تا حالا هیچوقت چنین احساسی نداشته ام.

میدونم که ممکنه به نظرت پیش و پا افتاده بیاد ، اما واقعیت رو می گم.

زن سرخ شد و با عجله گفت:

جرات نمیکنم بگم چه احساسی بهت دارم. انگار اگه بگم یه جوری خرابش میکنم.برای ابرازش هیچ کلمه ای وجود نداره .

مرد به ملایمت گونه زن را بوسید.

- نکن یادت هست که چی بهت گفتم.

مرد رنجیده صورتش را از زن بر گرداند و با لجبازی گفت:

- من می خوام امشب پیش تو باشم

- دوباره شروع نکن دیگه.

میدونی که قبل از ساعت ده باید خونه باشم. چرا نمی تونی قبول کنی؟

چرا نتونیم همینطوری ، مثل الان که فقط از همدیگه خوشمون میاد ،،، رابطمون رو ادامه بدیم؟

- خوشمون می آد؟ همانطوری که آدم مثلا از یه فیلم یا ا زیه مبل خوش می آد؟

- عزیزم ، من دوستت دارم ... خودت این رو خوب می دونی . ولی کاریش نمی شه کرد.

- همین فقط چرا نمی شه کاریش کرد؟

- چرا نتونیم همدیگر رو درست وحسابی دوست داشته باشیم؟؟؟

هر کسی رو ببینی می تونه چرا فقط ما نتونیم؟

همه توی این مملکت دراز مثل ساردینای توی قوطی کنسرو ، به هم می چسبن و می خوابن

چرا فقط من نتونم؟ منی که بالاخره اولین و بزرگترین عشقم رو پیدا کردم ، من که تو همه دنیا فقط تو رو دارم؟؟؟

زن لبخندی زد و با خستگی گفت:

- عزیزم خودت می دونی چرا. باید این چند لحظه رو هم که با هم

هستیم خراب کنی؟ هیچی دیگه برات اهمیتی نداره؟

بوی یاس ها در هوا پیچیده بود ، مرد خجالت کشید.

گونه زن را نوازش کرد و گفت:

معذرت می خوام ، با تو بودن ، فقط نزدیک تو بودن خودش برای من یک عالمه.

اما بعضی وقت ها خیلی برام سخت می شه.

بلبلها می خواندند. شب رمانتیکی بود.

- اما یه چیز رو باید به من قول بدی. قول بده که هیچ وقت غیر از من کس دیگه ای رو تو زندگیت راه ندی. قول بده.

- قول می دم . چطوری میتونم به کس دیگه ای فکر کنم؟ من تموم زندگیم منتظر تو بودم.

- بگو که تا حالا هم هیچ کس دیگه ای  تو زندگیت نبوده. بگو.

- تا حالا هیچ کس دیگه ای تو زندگیم نبوده.

- اقالا بگو که تو هم دلت می خواد که من امشب پیش تو باشم.

زن بغضش  را فرو داد

- عزیزم من هم خیلی دلم می خواد. ولی باید بریم دیگه خودت می دونی چه جار و جنجالی به پا می شه... اگر دیر تر از ساعت ده بر گردیم.

زن و مرد بلند شدند، مرد دست در کمر زن انداخت.

- ما خیلی بچه بازی در می آریم مگه نه؟

- نمی دونم دوست داشتن بچه بازیه یا نه؟

مرد نگاهش را به زمین انداخت و با صدای آهسته گفت:

راستش رو بخوای فکر می کنم بهترین عشق ، عشقیه که آدم

به وصالش نرسه. ما در واقع خیلی هم خوشبختیم.

زن و مرد به هم نگاهی انداختند و لبخند زدند . زمان گل های یاس

بود. ساعت یک ربع به ده بود. زن و مرد دست در دست هم باغ را

ترک کردند و به طرف خانه سالمندان راه افتادند.