حالت خواب راز شخصیت انسان را برملا می کند

lal i lala




اگر می خواهید به شخصیت واقعی کسی پی ببرید بهتر است به نحوه خوابیدن او نگاهی بیاندازید.
دانشمندان معتقدند که موقعیت بدن در حال فرو رفتن به خواب، سرنخ مهمی درباره شخصیت فرد به دست می دهد.
پروفسور کریس ایدزیکوسکی، مدیر موسسه "خدمات ارزیابی و مشاوره خواب" شش حالت عمومی تر موقعیت بدن در خواب را بررسی کرده و متوجه شده است که هر یک از این حالات به یک گروه شخصیتی ارتباط دارد.
وی گفت: "همه ما وقتی بیداریم متوجه حرکات و سکنات خود (body language) هستیم، اما این نخستین باری است که توانسته ایم ببینیم حالت بدن ما هنگام خواب چه تعبیری دارد."
"جالب اینکه شخصیت آدمی با وضعیتی که بدن در حالت خواب به خود می گیرد در اغلب موارد شدیدا با آنچه انتظار داریم در تعارض است."
حالت هایی که دکتر ایدزیکوسکی مطالعه کرده به شرح زیر است:


•جنینی: کسانی که به هنگام خواب از بغل چمباتمه می زنند، افرادی در ظاهر سرسخت اما قلبا حساس توصیف می شوند. ممکن است در برخورد اول با سایر افراد خجالتی باشند، اما به سرعت حالت طبیعی خود را بازمی یابند.
این عمومی ترین حالت خواب است و 41 درصد از هزار نفری که مورد مطالعه قرار گرفتند را شامل می شود. تعداد زنانی که در این حالت می خوابند بیش از دو برابر تعداد مردان است.

•خوابیدن رو به پهلو (15 درصد): دراز کشیدن روی یک طرف بدن درحالی که دو بازو نیز به موازات بدن راست شده باشد. این گروه افرادی ساده گیر و اجتماعی هستند که مایلند خود را قاطی جمع کنند و به بیگانگان اعتماد می کنند، با این حال ممکن است زودباور باشند.

•خوابیدن رو به پهلو با دستان باز (13 درصد): گفته می شود کسانی که روی پهلو می خوابند و هر دو دست خود را به طرف مقابل باز می کنند شخصیت باز و گشاده ای دارند اما می توانند مظنون و بدبین باشند. در تصمیم گیری کند هستند، اما زمانی که تصمیمی گرفتند بعید است از آن برگردند.

•خوابیدن به پشت با دستان بسته (8 درصد): کسانی که به پشت می خوابند درحالی که دستانشان به پهلوها چسبیده معمولا افرادی ساکت و خوددار هستند. از هیاهو می پرهیزند، اما برای خود و دیگران معیارهای برجسته می گزینند.

•خوابیدن روی شکم (7 درصد): کسانی که رو به تشک می خوابند درحالی که با دست هایشان بالش را بغل کرده و سر را به یک طرف برگردانده اند اغلب آدم هایی خوش معاشرت و جسور هستند، اما در عین حال می توانند عصبی و زودرنج باشند و از انتقاد یا شرایط دشوار خوششان نمی آید.

•خوابیدن رو به پشت با دستان باز (5 درصد): کسانی که به پشت می خوابند و دست های خود را باز می گذارند دوستان خوبی می یابند چون همیشه آماده گوش سپردن به دیگران و دراز کردن دست یاری هستند. این گروه معمولا علاقه ندارند در مرکز توجه باشند.

باقی کسانی که در این مطالعه شرکت کردند گفتند موقع به خواب رفتن حالت ثابتی ندارند یا از آن بی خبرند.

من بع: بو بو سی

کرم ابریشم


بالاخره من خودم را به گنجشک تبدیل میکنم و شما تا ابد حسرت به دل میمانید  
- هیچ وقت نمیتوانی گنجشک شوی! تا حالا کی دیده که یه کرم ابریشم تبدیل به گنجشک بشود! بجای خیال بافی بیا غذا بخور. کرمهای ابریشم باید زیاد غذا بخورند
اینکه تا حالا هیچکس نتوانسته گنجشک شود که دلیل نمیشود که این کار عملی نباشد. من میتوانم
این را گفت و از آنجا رفت. پیش خودش گفت: "اینها زندگی احمقانه و پستی دارند! شعورشان اندازه همان برگهایی است که میخورند، کاش کمی هم قدرت تفکر داشتند. کاش کمی کتاب خوانده بودند، آنوقت میتوانستند دنیا را خیلی بهتر بشناسند و بجای اینکه صبح تا شب وقتشان را برای خوردن تلف کنند چیزهای جدیدی اختراع کنند و چه بسا میتوانستند به چیزی فراتر از یک کرم ابریشم تبدیل شوند
به کتابخانه که رسید مستقیم رفت سر قفسه "پرندگان" و چند کتاب درباره گنجشکها برداشت و تا شب مشغول خواندن آنها بود. از کتابهایی که درباره کرمهای ابریشم بود زیاد خوشش نمیآمد. میدانست یک کرم ابریشم نخواهد ماند و میخواست قبل از اینکه تبدیل به گنجشک شود درباره آنها چیزهای زیادی بداند. و چیزهای زیادی هم یاد گرفته بود، ابعاد بالها ، شکل پرها ، رنگها ، شکارها و شکارچی ها و حتی چند کتاب هم درباره مزرعه های آدمها خوانده بود و حالا میدانست که مترسک چیست و میدانست چگونه از چند کیلومتری یک مترسک را از یک آدم واقعی تشخیص بدهد 
او با شهامت بود. او جرات داشت که متفاوت باشد. متفاوت از همه آن کرمهایی که فقط در فکر خوردن و خوابیدنند 
روزها گذشت و او هر روز وقتش را به تحقیق درباره گنجشکها میگذراند وقتی در کتابها هم چیزی درباره روش تبدیل شدن کرم ابریشم به گنجشک پیدا نکرد به خودش گفت :چه بهتر! پس من اولین نفرم و چه بسا بتوانم جایزه نوبل هم بگیرم. در همین فکر بود که دید چند تا از کرمها دست از خوردن کشیده اند و کاری جز خوردن انجام میدهند. پرسید چکار میکنید؟ گفتند :نمیدانیم! یکی گفت :به این میگن پیله کرم دانای ما از اینکه نمیدانست پیله چیست ناراحت شد ولی متوجه شد که این تارها را دور خودشان میتنند که از دنیا به دور باشند. گفت :شما ترسویید! شهامت مقابله با خطرها را ندارید برای همین دور خودتان تار میتنید تا به خیال خودتان مشکلاتتان حل شود ولی در حقیقت مثل کبک سر خودتان را در برف فرو کرده اید. اما آنها چیزی نشنیدند. چون پیله هایشان کامل شده بود و دیگر صدایی نمیشنیدند. اگرهم میشنیدند نمیدانستند کبک چیست و برف به چه دردی میخورد. بعضی از آنها حتی فرق سر و دم را هم نمیدانستند 
کرم ما به کتابخانه رفت تا برای اولین بار درباره کرمهای ابریشم مطالعه کند. هرچند که از حماقت همجنسانش زجر میکشید اما نمیتوانست آنها را در شرایطی که ممکن بود برایشان خطرناک باشد رها کند. در کتابها نوشته بود که کرمهای ابریشم دور خود پیله میتنند تا تبدیل به پروانه شوند 
دنیا دور سرش میچرخید! پروانه ها خیلی قشنگند... شاید برای همین چیزی درباره تبدیل کرم ابریشم به گنجشک پیدا نکرده ام. شاید اول باید پروانه شوم 
سراغ کتابها رفت و چیزی درباره تبدیل پروانه به گنجشک نیز پیدا نکرد. حالا کمی آرامتر شده بود 
همه کرمهای ابریشم میتوانند به پروانه تبدیل شوند. همه!! این چه ارزشی دارد؟ پروانه ها قشنگند و پرواز هم میکنند، اما در برابر گنجشک ها فقط بال بال میزنند. پرواز گنجشکها چیز دیگری است 
سپس کمی فکر کرد و با افسوس گفت: کاش از اول یک جوجه گنجشک به دنیا آمده بودم آنوقت لازم نبود برای گنجشک شدن اینهمه سختی بکشم. اما وقتی من گنجشک شوم از همه آنها بهتر میشوم... شاید بعد از گنجشک شدن هم بتوانم به چیز دیگری تبدیل شوم
مدتها گذشت و کم کم همجنسانش از پیله های خود بیرون میآمدند و او هم آماده بود تا از بین کتابهایش خارج شود و به آنها نشان دهد که چگونه به گنجشک تبدیل میشود. او فرمولهای خاصی پیدا کرده بود و معجونهای معجزه آسایی ساخته بود 
پس یک روز همه پروانه ها را پای درخت بزرگ جمع کرد تا به آنها نشان دهد چگونه گنجشک میشود. از درخت بالا رفت، بالا و بالاتر و سرانجام از نوک بلندترین شاخه بزرگترین درخت پایین پرید. در حالی که وردهای مخصوصی میخواند و معجون مخصوصش را میخورد با سرعت به زمین نزدیک میشد. پروانه ها از ترس رویشان را برگرداندند تا صحنه به زمین خوردن او را نبینند. ولی صدایی نیامد. با شک و تردید برگشتند و پشت سرشان گنجشکی درحال پرواز دیدند. گنجشک جوانی بود که خیلی متین و با وقار پرواز میکرد. چه با شکوه چقدر حیرت انگیز کاش ما هم بیشتر کتاب خوانده بودیم...افسوس گفته بود که همه ما حسرت خواهیم خورد حتما او کرمی خاص بوده شاید او پسر کرم بزرگ بوده تنها کرمی بود که به گنجشک تبدیل شدافسانه شد
گنجشک وقتی به لانه رسید به مادرش گفت :مامان شکار کردنم خیلی بهتر شده! یک کرم را توی هوا گرفتم و خوردم

 

این که ما فکر میکنیم که در شرایط بدی زندگی میکنیم..... و این شرایط برای سرزمین ما رو زی خوب بوده... الان بد شده.... واقعا زندگی کردن رو سخت میکنه....

شما فکر میکنی که عمرت داره... تلف میشه.... و باید یه کاری بکنی....

فکر میکنی که دارن همه از این میدون جنگ غنیمت جمع میکنن.... و اولین چیزی که به فکرت میرسه اینه که چرا من جمع نکنم... و چرا من نداشته باشم...

استاد راست میگفت... وقتی به آمار ها نگاه میکنی میبینی... که روز به روز وضعیتمون بهتر شده.... وضعیت سواد مردم کشورمون... رفاه و امکانات رفاهی... نسبت به 40 سال قبل همه و همه .... بهتره.... ولی این روزا ..همه شاکین... از هر کی میپرسی یا طبق یه عادت .... فقط میگه شکر.... ولی بیشتر مینالن.... از وضعیت بد.....

مردم ما میخوان راحت به نتیجه برسن... همشون.... حق هم دارن..

ولی همیشه .... همه ناراضین....

چرا من از ممد نظامی بدم میاد .. چون احمقه... و فقط درس میخونه... و چرا بهش احترام میگزارم... چون حداقل کار خودش رو درست انجام میده... ولی هرگز دلم نمیخواد ... که بشم یه مهندسی که تحلیل میکنه سیستم های مهندسی رو.... ولی سیاست زندگی خودش ... و اهدافی که این سیستم مهندسی براش استفاده میشه رو ندونه.....

توی یه قسمت نامه ی ابراهیم نبوی نوشته بود:

" اما از سویی دیگر خخبر دریافت جایزه صلح نوبل توسط شیرین عبادی نشانه شکست تمام تلاش های یک ایدئولوژی حکومتی و یک شیوه تفکر برای انکار ملتی است که نمیخواهد زنده نباشد . ملتی که میخواهد وجودش را به رخ حکومتی بکشاند که جز باتحقیر مردم و انکار آنان راهی برای ادامه ناندنش ندارد. ملتی که هست زندگی را دوست دارد شادی را میخواهد خندیدن را بلد است و حاضر نیست به عنوان زعایای یک مشت عقب مانده تروریست شناخته شود. ملت ما زنده است و شاد است و می خواهد زنده بماند. خدا را شکر میکنیم که نوبل صلح را نمی شود با پول نفت خرید و به هاشمی رفسنجانی داد. "

یکی از خودخواهی مادر بزرگ ها .. یا شاید مادر ها .. اینه که وقتی یه چیزی بر خلاف میلشون میبینن میگن دوره آخرالزمونه... ( عبارتیکه به عنوان یک پایان برای تمام دوران ها پذیرفتن..) و با نسبت دادن این عبارت به خودشون ... عمر از دست رفتشون رو ... دارن توجیه میکنن....

در حالیکه اگه قبول کنیم که الان دوره آخرالزمان نیست... و ما فقط یه برش کوچیکش رو داریم تجربه میکنیم.... و سعی کنیم که بفهمیم کجا هستیم....

هنوز هم که هنوزه... تلاش عامل موفقیته.... و استعداد... و علاقه...و دنیا ادامه داره.... اصول خوبی یکیه... هنوز عشق هست...

خوب این شیخای پدر سوخته هستن... درست.... هر حاکمی توی این دوران پدر سوخته است.... کم بودن اونایی که توی تاریخ این طوری نبودن.... واسه همینه که همه میگن دموکراسی... یعنی یه نفر یا یه گروه خاص نظر ندن ...و توی قدرت غرق نشن...

استادمون میگفت... که استعمار( ؟؟ خودمم نمیدونم کیه) همیشه میخواد که توی کشو رهای مورد استعمار یه قشر ناراضی از مردم داشته باشه.... تا وقتی خواست تغییرات بده.... کسی اعتراض نکنه....

راست میگفت وقتی میگفت رضا شاه رو با همه ی خدماتی که برای رفاه ملت کرده بود ... انقدر مردم رو نسبت بهش بدبین کرده بودن.... که وقتی بردنش از ایران یک نفر ..حتی یکی از همین روشنفکر ها هم جلوشون رو نگرفت....

و توی تاریخ فقط اونایی موفق بودن که به قلبها حکومت کردن.

منطقی میگفت وقتی میگفت.... الان 7 - 8 تا کانال ماهواره ایرانی... دارن برنامه پخش میکنن... مگه کشته مرده ی ما هستن ... که برامون چنین خرج هایی رو میکنن..... ( ما میخوایم یه مجله بزنیم کلی هزینه میکنیم...و پدرمون در میاد... معلومه که زدن یه کانال ماهواره... چقدر هزینه بره...)

این رو که مردم ما آدمای عجیب غریبی هستند.... بماند..

ولی من امیدوارم.... و خوشحال ... از داشتن مردمی که حداقل براشون مهمه ... این چیزا... و جوونایی که سعی خودشون رو میکنن که بفهمن.... ( اونایی که مثل من آی کیوشون پایینه و نمی فهمن هیچی ) ناراحتم از حماقتاشون که فقط میخونن ، نگاه میکنن و گوش میکنن..... درصد کمیشون .. با منطق خودشون به این چیزا فکر میکنن و به نتیجه میرسن...

اون زندگی ساده ... و با اهداف خودم رو یادم رفته..... نه یادم هست.... نمیدونم...

دوست ندارم که توی بحث ها شرکت کنم... فقط میخوام که نتیجه رو بدونم ... حقیقت رو بدونم... نه اون حقیقت عرفان رو.... حقیقت دنیای کوچیک اطرافم رو....

چقدر ذهنم مغشوشه.... شاید به خاطر این قضیه شیرین عبادی و جایزه نوبل باشه.. و شاید به خاطر حرفای اون روز استاد...