داشتم مطالب دو - سه سال قبل رو نگاه می کردم... دیدم شرایطم هیچ فرقی نکرده .....
مثل همه سالهای اخیر نزدیک امتحانا...
یه رئیس که فکر میکنه خیلی حالیشه... ازش طلب داری ..اما به روی خودش هم نمیاره...
خودم که الکی برای انجام کاری که مال خودم نیست.... استرس دارم.....
مادرم که میگه چرا میری سرکار... نه پول درست و حسابی می گیری... و نه به درسات میرسی.... و من که با بهونه تجربه بدست آوردن توجیهش میکنم....
یه سری آدم که می خوان پرزنتت کنن....یه سری دیگه که میخوان تو نتورک کار کنی....
یه حساب خالی توی بانک... کلی آرزو.. و کلی ایده که اگه یه ذره حماقتت رو کنار بزاری و بقول دوست خوبی از این شاخه به اون شاخه نپری... میتونی خیلیاشونو به ثمر بشونی.. و کلی نتیجه بگیری.... بهشن ایمان داری... اما می ترسی...
و یه دل گرفته که میخواد تنها باشه.... تنهای تنها.... برای خودش ....
hide-n-seek. Unfortunately Einstein is the one who has the den. He is supposed to count up to 100 and then start searching. Everyone starts hiding except
1,2,3....97,98,99,100.
توی فرهنگ آموزشیه مسخره مون از بچگی بهم یاد دادن که اگه از شرایط ناراضی بودم : ؛ ناشکر نباشم؛ و فکر کنم که شرایط میتونست خیلی بدتر از اینی که هست باشه.... این باعث شده که زیاد اهل شکایت نباشم.....
اما با این وجود اوناییکه خدا رو میبینن .... اگه دیدنش بهش بگن خیلی نامرده... و خیلی بی انصافه....................................................................................................................................
پنج شنبه و جمعه این هفته با اکیپ کهبد رفته بودم کویر... عالی بود....
یکی می گفت:
همیشه در بچگی دخترها عاشق عروسک ها هستند وپسرها عاشق مردان غول پیکر ولی نمیدانم چه حکمتی است که وقتی بزرگ میشوند دخترها عاشق مردان غول پیکر میشوند وپسرها عاشق عروسک ها
چیه چیزااااا......