به نظر میاد با وجود مشکلاتی مثل تنگنای مالی ، کارهای شرکت ، کارهای GQ ، نگرانی در مورد مریم و آوید .. همینطور مامان و بابا که تو بیمارستانه....
هنوز هم میتونم برای یک ساعت فکرم رو روی درس خوندن متمرکز کنم.
و این عالیه.
هنوز هم چیزهایی دارم که با فکر کردن بهشون مشتام رو گره کنم و برای انجام هر کاری عزمم رو چزم کنم.
هنوز هم باور دارم هر چی خدا بخواد همون میشه .
یه چیز دیگه :
اجازه ندین هیچ منطقی رویاهاتون رو ازتون بگیره...
و هیچ رویای بی منطقی رو هم نپذیرین...
آقا ما یه رئیس داریم .. یه چیزیه تو مایه های خدا. یا فوقش یه کم اونورتر.
دیروز میگفت راستی دکتر فلانی رو دیدم.... سوار یه ماشین بود نمیدونم .. دوو بود یا ماکسیما ...
موووووووواااا
گفتم ببخشید فرقش حدود سی میلیونه ها ... گفتش نمیدونم یکی از همین ماشینا.
---------------------------------------------------------------
همین دیروز از کنگره پزشکی یه بندیلک آورده بود که یه چیزی توی مایه های آتروپات ولی بره تولید سرما بود .. یعنی مثل دستمال گردن بود ویه ماده ژله مانندی توش که باعث خنکی موضعی گردن یا پیشونی میشد. من داشتم پشت کامپیوترم کار میکردم یهویی دیدم یه چیزی انداخت دور گردنم و سفت گره زد.... گفت مهران جه احساسی داری ؟ ( مثلا خنک نشدی ؟ ) منم گفتم احساس میکنم کروات بستم ولی بیشتر احساس خفگی دارم ..
میخواستم این مطلب رو بعدا بنویسم .... ولی دلم نیومد :
همین آقای رئیس در حدود چند ماه قبل یه سی دی جدید میگیره.... بعد منو صدا میکنه میگه : مهران مهران ... این چیزایی که روی این سی دی نوشته یعنی چی ؟ .. منم خوب براش ترجمه کردم ..یعنی این.. یعنی اون....
بعدش نشست براش یه طرح درست کرد و همون چیزا رو روی سی دی جدیده کپی کرد و روی یه سی دی Printable چاپ گرفت.....
باز من داشتم کارم رو میکردم که دیدم میگه : مهران مهران یه دقیقه بیا.....
گفتم : بله؟ .. گفت طرحش قشنگ شده ؟ ... ( در اینگونه موارد هرگز انتقاد وارد نیست) گفتم : آره عالیه.. بعدش گفت : میدونی اینکه روی این نوشته یعنی چی؟ ... یعنی این ... یعنی اون... ( و مو به مو همون حرفایی رو که خودم یک ساعت قبل براش گفته بودم ... تکرار کرد ... و فکر کنین من با دهان باز از تعجب چطوری جلوی خنده خودم رو گرفتم>>>>>>؟؟؟ !!!!