هنوز های من


به نظر میاد با وجود مشکلاتی مثل تنگنای مالی ، کارهای شرکت ، کارهای
GQ ، نگرانی در مورد مریم و آوید .. همینطور مامان و بابا که تو بیمارستانه....

هنوز هم میتونم برای یک ساعت فکرم رو روی درس خوندن متمرکز کنم.

و این عالیه.

 

هنوز هم چیزهایی دارم که با فکر کردن بهشون مشتام رو گره کنم و برای انجام هر کاری عزمم رو چزم کنم.

 

هنوز هم  باور دارم هر چی خدا بخواد همون میشه .

 


یه چیز دیگه :

اجازه ندین هیچ منطقی رویاهاتون رو ازتون بگیره...

و هیچ رویای بی منطقی رو هم نپذیرین...

 

نمیدونم چرا همیشه همه ی مشکلات آخر ترم هوار میشن؟


سلام سلام...
خیلی چیزا بره نوشتن دارم... خیلیاشو نمیتونم بنویسم...
ولی فقط اینو  الان بنویسم... که زندگی بعضی وقتا خیلی خیلی خیلی سخت میشه ......
امیدوارم که سختی کم ببینین...
-----------------------------------------
انی وی....
یه خبر اینکه بابا موتور رو پس گرفت... از این تریپ اراده اش کلی حال کردم.... مسخره ها ته برگه ی صورت جلسه نوشته بودن راکب موتور ( اینجانب) پس از درگیری متواری گردید .. ولی اونم ردیف شد.

یه خبر دیگه اینکه .. آی ایهناس .. من تا به این لحظه حدود ۴۰۰ هزار تومان از رئیسم میخوام...نمیده ..  هی ننه من غریبم بازی در میاره.... و من شاید مجبور شم که قبض موبایلم رو فعلا بفروشم.... ( خیلی زور داره که پولت توی جیب یکی دیگه باشه و تو مجبور شی قبض موبایلت رو بفروشی ..... )
یه آرزوی دیگه اینکه امیدوارم گیر آدم نادون نیفتین...

خبر دیگه اینکه جمعه میخوام برم کاشان.... اولین بارمه.

دیگه اینکه الان توی این دنیای کوچیک یکی هست که فقط و فقط من میتونم کمکش کنم.... برام دعا کنین از عهده اش بر بیام ....

سن تورچ سن؟



بخش اول: پست مهرانی:


شاه گلی (‌اسم جدیدش ائل گلیه ولی توی تبریز مردم همون شاه گلی میگن ظاهرا..) یه پارک قشنگیه توی تبریز.
ما آخر شبی با سعید رفتیم اونجا که از محیط حالی ببریم و بر طبق عادت همیشگی یه گوشه ای توی حال خودمون نشستیم ... سعید که با جینگولک حالی میبرد و منم که خوابم میومد .. همونطوری نشسته کنار دریاچه خوابم برد .... شاید یه ربعی خوابیدم .. وقتی بلند شدم سعید گفت بخواب بابا حال میده .
گفتم بره چی؟
گفتش آخه ملت نگات میکنن و به هم نشون میدن.... منم بهشون میخندم و فیگور لبخند میام .
------ ولی انصافا دخترای تبریز خوشگلن.
پسراشون هم یه فرمت خاصی توی چهرشون هست..
اما این ملت اونقدر فضولن که الان که دارم این مطلب رو روی کاغذ پیش نویس میکنم  .. از کنارم که رد میشن یه کم خم میشم ببینن چی دارم مینویسم.. ( چرا میزنی.. ربطی به ترک بودنشون نداره.. شهرستانه دیگه....)
شاید دِبی آدمایی که در دقیقه از جلوی ما رد میشن ... ۵۰ تا ۶۰ نفر باشه.... و ۹۹ درصدشون حداقل یه نگا بهم میندازن.. دختراشون که زوم هم میکنن..... اِ اِ  اِ نگاه نکن دختر ... مگه خودت داداش نداری.....

---------------------------------------------

بخش دوم :‌ پست سعید:

امروز چهارشنبه است و مراسم افتتاحیه صبح برگزار شد. رئیس دانشگاه آزاد تبریز رو که دیدم وحشت کردم . حسابشو بکنین بین ۵ - ۶ تا دکتر باکلاس و اتو کشیده و مسن یه نفر حدود ۲۸ ساله با مختصات برادران عزیز بسیجی شده رئیس دانشگاه آزاد تبریز.
فارسی که تعطیل... متن افتتاحیه اش رو که میخواست بخونه کلی تپق زد و بزور مثل اینکه من بخوام انگلیسی حرف بزنم فارسی حرف میزد..و اولین نفری هم که از حضورش در کنفرانس تشکر شد یه شیخه بود که همش میگفت :‌ احسنت .. درود بر شما ؛
دلم برای دانشجوهاشون سوخت . چون یه نفر به ما گفت اگه از بچه های دانشگاه کسی این پشت اومد به ما خبر بدین البته این بچه هایی که مادیدیم جرات حرف زدن با هم رو هم نداشتن .. چه برسه به اینکه برن اون پشت.. حالا فکر نکنین منظورم از اون پشت پشت کلی درخت در یه باغه .. یه قسمتی از همون سالن نمایشگاهه که یه کم خلوت تره.
دنیایی دارن .. نه به اون اردوهای دانشکده ما که همش توش بزن برقصه و نه اینجا که حداقل فاصله مجاز ۳ متره... هرچی به دختراش سلام میکنی و خسته نباشید میگی جواب سلام نمیدن... مهران میگفت نکنه اینا اصلا فارسی بلد نیستن.
یه نیگاه کوچیک به CD ها میندازن و فرار...  فکر نکنم دانشجوی سال ۲ یا ۳ پزشکی بفهمه موضوع این CD ها چیه... بقول مهران مثل اینه که توی یه دبستان رمان داستایوفسکی بفروشی...
فقط یه دختره وسطای گنگره جواب سلاممون رو داد .. ( ) که بعدا فهمیدیم اولا تهرانیه.. بعدشم اصلا پزشکی نمیخونه...
---------------------------------------------------

بخش سوم: پست مشترک:


یه دکتره نزدیکای ظهر اومد.. حدودای ۶۵ یا ۷۰ ساله ... اولش مثل همه شروع کرد ترکی حرف زدن .. که ما هم گفتیم ترکی بلد نیستیم... بعد یه کم فارسی حرف زد... دوباره شروع کرد ترکی حرف زدن... گفتیم :‌بابا جون  ترکی بیلمیریم....
گفتش :‌ Can you Speak Englis
ما هم گفتیم:‌ یس .. آف کورس...
و یارو انگلیسی ادامه داد ... و تا آخرش انگلیسی حرف زد ولی حاضر نشد یه کلمه فارسی حرف بزنه..... (قدرت خدا... )

آماده .... حرکت.


سلام سلام.....
کلی چیز باحال این چند وقته برام پیش اومده :

یکی امتحان Powerplant بود که بالاخره انجام شد و البته خوب امتحان خالی که حال نمیداد... گفتیم سوالا رو یجوری دودر کنیم برای سری های بعدی ......
راستی اگه کسی از بچه های دانشکده خواست این سری سوالارو کپ بزنه توی محیط برنامه ی امتحان با کلیدهای Ctrl+Ins  تکستش توی ویندوز کپی میشه  و با  Shift+Ins هم میتونین توی یه فایل تکست پیست  کنین سوالا رو و  سیستم ها فلاپی هم دارن...... البته اگه تا اون موقع من سوالا رو بیرون نداده باشم....

دیگه قضیه ی این جینگولک  بود که بالاخره اون آقاهه مستر پراکش تبدیلی رو که میخواستم برام فرستاد ... کلی خارجی شدم.... در ضمن الان ۳ تا جینگولک دارم.. ۲ تا از خراباشو گارانتیه داد بهم که توی خونه باهاشون ور برم اگه تونستم درستش کنم...... ( مملکتمون خداییش خیلی در پیته .....)

و دیگه اینکه راستی بابا ما آخرش نتونستیم یه Gmail درست کنیم.... یه وبلاگ هم راه انداختم و توش ۱۱ یا ۱۲ تا پست فرستادم  .. که اتفاقا جالب شد.... برین ببینین...و به تایم پست ها هم توجه کنین.( یه وبلاگ ۲۸ دقیقه ای )  یکی راهنمایی کنه چی کار کنم.... تا این جی میل رو بهم آفر بده.... ( بابا خارجی)

راستی من دوشنبه شب قراره با سعید  بریم تربیز ..... چی شد؟ ت ر ب ی ز
جمعه شب هم بر میگردیم....
راستی اولویت موبایلم هم ۲۷ یعنی آخر بهمنه... اگه تا اون موقع یکی نگیرم....
و تا یادم نرفته بگم که قراره برای عید سال ۸۴ یه پژو GLX بگیرم...

آهان راستی  ... آقا از مقامات به ما اطلاع داده شده ... که نه تنها برادر بلکه دو تا خواهر های رئیس هم وبلاگ ما رو میخونن....  ( اشهد ان لا..... )

دیگه براتون بگم .......
همین دیگه....  برین خونه هاتون شلوغ هم نکنین....

آقای رئیس

آقا ما یه رئیس داریم .. یه چیزیه تو مایه های خدا. یا فوقش یه کم اونورتر.

دیروز میگفت راستی دکتر فلانی رو دیدم.... سوار یه ماشین بود نمیدونم .. دوو بود یا ماکسیما ...
 موووووووواااا

گفتم ببخشید فرقش حدود سی میلیونه ها ... گفتش نمیدونم یکی از همین ماشینا.

---------------------------------------------------------------
همین دیروز از کنگره پزشکی یه بندیلک آورده بود که یه چیزی توی مایه های آتروپات ولی بره تولید  سرما بود  .. یعنی مثل دستمال گردن بود ویه ماده ژله مانندی توش که باعث خنکی موضعی گردن یا پیشونی  میشد. من داشتم پشت کامپیوترم کار میکردم یهویی دیدم یه چیزی انداخت دور گردنم  و سفت گره زد.... گفت مهران جه احساسی داری ؟  ( مثلا خنک نشدی ؟ ) منم گفتم احساس میکنم کروات بستم ولی بیشتر احساس خفگی دارم ..

 

میخواستم این مطلب رو بعدا بنویسم .... ولی دلم نیومد :

همین آقای رئیس در حدود چند ماه قبل یه سی دی جدید میگیره.... بعد منو صدا میکنه میگه : مهران مهران ... این چیزایی که روی این سی دی نوشته یعنی چی ؟ .. منم خوب براش ترجمه کردم ..یعنی این.. یعنی اون....

بعدش نشست براش یه طرح درست کرد و همون چیزا رو روی سی دی جدیده کپی کرد و  روی یه سی دی Printable  چاپ گرفت.....

باز من داشتم کارم رو میکردم که دیدم میگه : مهران مهران یه دقیقه بیا.....

گفتم : بله؟ .. گفت طرحش قشنگ شده ؟ ... ( در اینگونه موارد هرگز انتقاد وارد نیست) گفتم : آره عالیه.. بعدش گفت : میدونی اینکه روی این نوشته یعنی چی؟ ... یعنی این ... یعنی اون... ( و مو به مو همون حرفایی رو که خودم یک ساعت قبل براش گفته بودم ... تکرار کرد ... و فکر کنین من با دهان باز از تعجب چطوری جلوی خنده خودم رو گرفتم>>>>>>؟؟؟ !!!!